جدول جو
جدول جو

معنی چشم نظر - جستجوی لغت در جدول جو

چشم نظر
آذینی که عوام برای رفع چشم زخم بر پیراهن کودکان آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه نور
تصویر چشمه نور
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مِ نَ)
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم:
اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ
بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد.
صائب (از آنندراج).
سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من
در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ نَ / نِ)
کنایه از سوراخ نی است. (آنندراج) :
اشارت کرد چشم نی سوی چنگ
که آن پیر جوان آواز را باش.
میرحسن دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تَ)
گریان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ)
اندک التفاتی. مختصر عنایتی:
آنچه سلطان کند به نیم نظر
نکند دولت این درست بدان.
فرخی.
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ نَ ظَ)
چشم زخم. نظر زدن. صدمۀ نگاه:
ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر می آید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
در تداول عامه، آلتی برای شست و شوی چشم. لهجۀ عامیانۀ چشم شوی. ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی. رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چشم شویی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام). چشمی که بشوری و چشم زخم زنی مشهور است و اشخاص یا اشیاء را به نگاه خود آسیب رساند. دیدۀ شور. نظر شور. نگه شور:
آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق
لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست.
صائب (از آنندراج).
، چشم حسود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم موری و سر موری. اشیاء خرد و ریزه. (آنندراج) ، کاغذ و جز آن که برآن افشان بسیار خرد و ریزه کرده باشند. (آنندراج). رجوع به چشم موری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ)
کنایه از خورشید و آفتاب. چشمۀ نوربخش، کنایه از روشنایی خورشید. کنایه از خور و مهر و آفتاب:
چشمۀ نور منا خاک چه مأواگه تست
که فدای سر خاک تو پدر باد پدر.
خاقانی.
رجوع به چشمۀ نوربخش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ)
کودک امرد بی مضایقه و مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ سَ)
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سر و چشم جان:
کجا او را به چشم سر توان دید
که چشم جان تواند جان جان دید.
ناصرخسرو.
بچشم سر نتواندش دید مرد خرد
بچشم سر نگرد در جهان اگر دارد.
ناصرخسرو.
شاید اگر چشم سر ز بهر شرف
مرد درین ره یکی چهار کند.
ناصرخسرو.
چشم سر ملک و چشم سر دین است
آن جهان بین و این نهان بین است.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ ظَ)
نامی است که در شمیرانات و اطراف تهران به داغداغان دهند. (یادداشت مؤلف). تاقوت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تاقوت و داغداغان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ وَ)
تعویذی که جهت محافظت از چشم بد بر کسی و یا بر جائی آورند، اسب چشم سبز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ سِرر)
چشم باطن. چشم دل. چشم جان. مقابل چشم سر رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم سار
تصویر چشم سار
چشمه سار، سرچشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشم بد زود اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوب نظر
تصویر چوب نظر
تیاتوغ توغ از گیاهان تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم سر
تصویر چشم سر
دیده ظاهر بین، چشم ظاهر، نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشمی که از آن چشم زخم به کسی یا چیزی برسد
فرهنگ فارسی معین
میدان دید، برد بینایی
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
دعایی که برای دفع عوارض چشم نظر خوانند
فرهنگ گویش مازندرانی