کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم: اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد. صائب (از آنندراج). سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت. صائب (از آنندراج)
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم: اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد. صائب (از آنندراج). سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت. صائب (از آنندراج)
اندک التفاتی. مختصر عنایتی: آنچه سلطان کند به نیم نظر نکند دولت این درست بدان. فرخی. صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می کنند. حافظ
اندک التفاتی. مختصر عنایتی: آنچه سلطان کند به نیم نظر نکند دولت این درست بدان. فرخی. صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می کنند. حافظ
در تداول عامه، آلتی برای شست و شوی چشم. لهجۀ عامیانۀ چشم شوی. ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی. رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چشم شویی شود
در تداول عامه، آلتی برای شست و شوی چشم. لهجۀ عامیانۀ چشم شوی. ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی. رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چشم شویی شود
چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام). چشمی که بشوری و چشم زخم زنی مشهور است و اشخاص یا اشیاء را به نگاه خود آسیب رساند. دیدۀ شور. نظر شور. نگه شور: آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست. صائب (از آنندراج). ، چشم حسود. (فرهنگ نظام)
چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام). چشمی که بشوری و چشم زخم زنی مشهور است و اشخاص یا اشیاء را به نگاه خود آسیب رساند. دیدۀ شور. نظر شور. نگه شور: آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست. صائب (از آنندراج). ، چشم حسود. (فرهنگ نظام)
کنایه از خورشید و آفتاب. چشمۀ نوربخش، کنایه از روشنایی خورشید. کنایه از خور و مهر و آفتاب: چشمۀ نور منا خاک چه مأواگه تست که فدای سر خاک تو پدر باد پدر. خاقانی. رجوع به چشمۀ نوربخش شود
کنایه از خورشید و آفتاب. چشمۀ نوربخش، کنایه از روشنایی خورشید. کنایه از خور و مهر و آفتاب: چشمۀ نور منا خاک چه مأواگه تست که فدای سر خاک تو پدر باد پدر. خاقانی. رجوع به چشمۀ نوربخش شود
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سر و چشم جان: کجا او را به چشم سر توان دید که چشم جان تواند جان جان دید. ناصرخسرو. بچشم سر نتواندش دید مرد خرد بچشم سر نگرد در جهان اگر دارد. ناصرخسرو. شاید اگر چشم سر ز بهر شرف مرد درین ره یکی چهار کند. ناصرخسرو. چشم سر ملک و چشم سر دین است آن جهان بین و این نهان بین است. سنائی
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سِر و چشم جان: کجا او را به چشم سر توان دید که چشم جان تواند جان جان دید. ناصرخسرو. بچشم سَر نتواندش دید مرد خرد بچشم سِر نگرد در جهان اگر دارد. ناصرخسرو. شاید اگر چشم سر ز بهر شرف مرد درین ره یکی چهار کند. ناصرخسرو. چشم سَر ملک و چشم سِر دین است آن جهان بین و این نهان بین است. سنائی